مادر با او تماس گرفت و از او خواست مقداری میوه را پوست بکند
و آنها را آماده روی میز بگذارد .
هیچ وقت دلیل کارهای مادرش را نمی فهمید .
تاکید مادر بر روی پوست کندن میوه ها بیشتر گیجش کرده بود .
به هر ترفندی بود سعی کرد میوه های پوست گرفته را تا رسیدن مادر تازه نگه دارد
اما وقتی مادر از راه رسید میوه ها شادابی و طراوتشان را از دست داده بودند..
هنوز منتظر بود تا دلیل کار مادر را بداند .
مادر بسته ای را به او داد و گفت : دلیل کارم اینجاست .
من نمی خواهم تو مثل این میوه ها طراوت و تازگی ات را از دست بدهی عزیزم..
درون بسته ، یک چادر بود.
با ما در کانال روچک همراه شوید
منتظر حضورتون هستیم
لینک کانال در وبلاگ هست
یا علی