یه نگاه کلی به پستها داشتم فکرکردم خیلی گل و بلبل دارم خاطراتو تعریف میکنم بذارید یکم از سختیای خودمون هم بگم،از سختیای روحیش!
بذارید گریز بزنم از آخراش از سه شنبه ایی که بعد غروب دیگه آب آشامیدنی نداشتیم،روزهای اول انقدر آب بود و گفتن هم هست که هرکی وارد میشد یه آب معدنی هم بهش میدادیم(نمیدونم پای بی تجربگی و بی اندیشگی مسئولا بذارم یا پای شرکت آب فا)به هرحال حالا که روزهای آخر شده بود و ما آب نداشتیم شب مجبور شدیم با لیوان یبار مصرف و بطری های خانوادگی بین زوار آب پخش کنیم بدتر این بود که روزهای آخر بود و جاده مملو از آدم و راه ورود هرماشنی رو بسته بودن، صبح چهارشنبه آفتاب زده بود و داخل چادر بخاطر پلاستک هایی که روی چادرکشیده بودن برای جلوگیری از آب و باقی شرایط، محیط کاملا گلخونه ایی شده بود،اکسیژن کم بود و آب هم، که اصلا شاید نبود(کلی هم یاد فاجعه منا بودیم) تشنگی شدت گرفته بود و خودمون هم که هلاک بودیم ازتشنگی هیچ شرمنده ی همه زوار هم بودیم، یکی بچه بود یکی مریض بود...زائر پیاده با اون همه خستگی و... میومد و ما جوابی نداشتیم.
خب این موکب(هیئت) درسته سالهای قبل هم بود اما سالهای قبل فقط چندروز آخر اسکان داشتن ولی امسال از ده-دوازده روز قبل اسکان میدادن پس خیلی تجربه هاشون نو بود،خیلی پیش بینی ها رو نداشتن و یهویی توشرایط قرارمیگرفتن اما خب باز با این حال خیلی خوب تونسته بودن مدیریت کنن،نمیگم ضعف نداشتن اما تو یه کشور غریب اون هم نه توشهراش تو بیایونهاش اون هم کشوری که خودش کمبود امکانات داره یه همچین مجموعه جوونی تونسته بودن انقدر پیش برن و خدمات دهی، بازهم خوب بود،همه ی مراحل خرید زمین و ساخت و ... همه اش از خودشون و با کمک های مردمی بود یعنی وصل به هیچ ارگان و دولتی نبودن خب با اون همه هزینه که تازه میگفتن کل مبلغ زمین کامل پرداخت نشده و بدیهی داشتن خیلی هم خوب راه بردن،اما کمبود داشتن مثلا یکیش همین پتو!
مثل اون روزی که غروب وقتی دیدن جمعیت داره زیاد میشه و پشت چادر بیرون تواون هوای سرد موکت پهن کردن برای زوار، مجبور شدن همه ی پتوهای پخش شده رو جم کنن،حتی پتوهایی که بعنوان زیرانداز پهن کرده بودن تا دوباره پخش بشه که یجورایی منصفانه پخش بشه که به همه برسه خدام مجبور بودن با کلی عذر خواهی برن از زیرزائرای خسته و رسیده و نرسیده پتوهارو جم کنن،خدامیدونه اشک همه امون دراومده بود که شرمنده اشون شدیم،که امکاناتمون کم اومد(من که خودمو زدم به اون راه وایسادم دم در گفتم شماها بیارید من تامیکنم چون اصلا توانایی روبه روشدن با اون اوضاع که برم ازروشون پتو بردارم رو نداشتم)،درسته شاید خیلی راه های دیگه ایی بود که با این اوضاع روبرو نشن و اینطور نشه اما بفکر مسولین اینطور رسیده بود.
؛هرچادری دوتا ورودی داشت یکیش سمت خدام بود که تقریبا یجورایی به پشت مجموعه راه داشت و یکی هم سمت راه اصلی ؛خب بخاطر مسائل امنیتی(شمافکرکنید تواون همه مسیر تنها جایی که دورتادور دیواراش پرچم ایران بود و از صدفرسخی هم مشخص بود موکب ایرانیه هراتفاقی ممکن بود بیافته،با همه موارد امنیتی بازهم بایدرعایت میشد) اجازه ورود و خروج از سمت خدام تحت هرشرایطی ممنوع بود(حالا فکر نکیند سمت ما باغ و بوستان بود و میخواستیم نبیننآ،اتفاقا میشد پشت دستشوییا(گلاب بروتون)و چاهی که روشو فقط پلاستیک کشیده بودن واتفاقا خطرسقوط هم داشت،اما خب این عدم ورود بخاطرخیلی مواردبودو اصلیترینش امنیت،چون هم به آشپزخونه راه داشت و هم هلال احمرو دفترمدیریت و..)،وقتی یه نفر(اشتباهی) از سمت چپ از سرویس خارج میشد با بچه هایی روبه رو میشد که اجازه ورود به چادر رو نمیدادن باید میرفت دور میزد تا از در اصلی چادر وارد بشه،حالا ممکن بود یه پیرزن با عصا باشه یا یه خانم با دوتا بچه بغل ،این اجازه رونداشتی که راه بدی، خب ما که خودمون ناراحت میشدیم هیچ اونها هم ناراحت میشدن که چه وضعشه و... ازاین حرفها، که بدتر ماروشرمنده میکرد.
دقیقا پشت چادرهاست
یه شب نصفه شب یه بچه کوچولویی خراب کاری کرد و مادرو مادربزرگ سه تایی با اون اوضاع مجبور بودن از رو سروکله مردم که خوابن رد بشن تا به دراصلی برسن هرچقدر گفتن این درِ نزدیکتره بذارید بریم،نمیذاشتن/یم (میدونید که عملیات انتحاری و بمب و فلان و بهمان ربطی به پیرو جوون و ... نداره،هرچقدر هم طرف ظاهرش توجیه باشه بازهم نمیتونی اطمینان کنی و دلسوزی و جون چنصد نفرو بخطر بندازی و باقی موارد) خب تهش چی بود؟ناراحت شدن اونها و بازهم شرمندگی ما!!
خب بنظر من طرف باید توجیه باشه که همه ی این کارا برای امنیته،نه برای اینکه خدام خونشون رنگین تره و باید جداباشن، نمیخوام بگم ما خوب بودیم و همه چی اوکی بود و زوار توقع اضافی داشتن و ...البته که رضایت مندا بیشتر از ناراضیا بودن،اما میخوام بگم برای ما سختی روحیش بیشتر از هرچیز دیگه ایی بود،میخوام بگم قبول داریم کمبود داشته که برای خودمون بیشتر از همه کمبود داشت(حالا یسری موارد رو نمیشه بیان کنم بخاطر خیلی مسائل خب اونها به ما اطمینان کردن و ما جزء عواملشون شدیم پس حالا که تموم شده صحیح نیست خیلی ازمشکلاتی که خودمون با همه شرایط و عوامل داشتیم رو بگم) اما خداییش ما ایرانی ها عادت کردیم همه جا غر بزنیم همه جا توقعمون بالا باشه؛غیر از اینه که توپیاده روی اربعین باید سختی بکشی که درک کنی که معرفت پیدا کنی؟ انوقت یه عده تامیدیدن موکب ایرانیه هم متوقع میشدن هم ... بگذریم این اخلاق ایرانیا باید اصلاح بشه،همیشه نیمه خالی لیوان رو میبینن، البته بگم بودن عده ایی هم که هدف پیاده روی رو فهمیده بودن، خودشن روبرای سختی آماده کرده بودن، بودن عده ایی که کمک ما رو که هم وظیفه بوده هم اون حس هموطنی و هم اون وظیفه خدمت به زوار رو با یه مشت آجیل و چارتا دعای خیر جواب میدادن،بودن عده ایی که وقتی جلودر کفشاشون رو میخواستی برداری با التماس خواهش میکردن که دست نزنیم و ما با التماس خواهش میکردیم اجازه بدن کمکشون کنیم که همونجا به یاد بی احترامی هایی که تومسیر به عمه سادات کردن میافتادن و همدیگرو بغل میکردن و دیگه گریه امان نمیداد...؛میگفتن نباید تواین مسیر آرامش و رفاه داشت...
تهش بگم سختی که زیاد داشت برای خودمون که خیلی بیشتر از اونجه که فکرشو کنید،که ما/من همه رو راحتی و زیبایی دیدیم،همین هم صحبتی با پیرزنی که پینه ی دستاش و خشکی پاهاش نشون میداد چقدر توروستاشون سختی کشیده و همه عشقش رسیدن زبری دستاش به نرمی ضریح اربابش بود،همین هم صحبتی با خانمی که پارسال شفای شوهرشو گرفته بود و امسال همه ی امیدش بود برسه یه تشکر ویژه از ارباب داشته باشه،همین دیدن خانمی که پاش تومسیر شکسته بود و با ولیچر و عصا راه میرفت و حاضرنشده بود باماشین باقی راه روبره به احترام پاهای خسته عمه سادات، همین همین ها پررنگتر و ماندگارترند توذهن هامون،همین ها خستگی روحیمون رو رفع میکرد...
کمبود بوده سختی بوده برای همه،اما باید یادبگیریم مخصوصا تواین مسیرها،توزندگی که: "مارایتُ الا جمیلا"...