میگن تا توی موقعیت قرار نگیری نمیفهمی،حکایت من شده!
قرار شد چندتا کتاب ببرم واسه بچه ها ولی انگار دلم نمیومد!!
هی یکیشو برمیداشتم و میگفتم نچ حیفه اگه خرابش کنن؟بذار اون یکی رو میبرم... دوباره یکی دیگه،میگفتم اگه گمش کنن؟
خلاصه جدالی بود درونم!خیرو شر درونم به جون هم افتاده بودن!
تازه فهمیدم چقدر خسیسم!!خسیس نیستما! ولی خب این هم یجور خساسته دیگه!
دل و زدم به دریا و خیر درونم برنده شد، نه یکی نه دوتا... همه رو باهم بردم!
مراد از همه چندتایی بود که اسم برده بودیم و اونا نخونده بودن!5تا میشد!تقریبا هم حجیم!
الان یه حسی دارم،حسی شبیه دل نگرانی!!
خودم به خودم کلی بدوبیراه گفتم!
خوبه آدم مراقب وسائلاش باشه ولی نه دیگه انقدر!اونم الکی!والا...!
:)
همه چی رو میتونم ولی کتاب نه! گم بشن افسردگی میگیرم :(