و خدایی که در این نزدیکیست


گمان مبر که حسن(ع) بی ضریح است
کریم آل عبا هرچه هست بخشیده است ...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صدیقه کبری» ثبت شده است

اولین بار ختم حاج عمو بود،نمیدونم چون حاج عمو برامون مهم بود اون هم مهم شد یا حکایت دل و مهر و به دل افتادن و...بود؟دومین دیدار هم پارسال بود وقتی که خیلی غیرمنتظره و بقولی یهویی مهمونشون شدم وچند روزی مهمان بودم از اون به بعد هم رشته ای برگردنم افکنده دوست... هرپیام دعوتی که ازشون میرسید بی برو برگرد قبول میکردم حتی اگه زمانش هم طولانی میشد و دیر وقت میشد بنده خدا بابا رو راضی میکردم که بیاد دنبالم تا من به قرارم برسم! یادش بخیر پارسال هم هیئتشون دعوتمون کرد مشهد برای روز عرفه و عجیب خوش گذشت که یاد ندارم مشهدی به شیرینی پارسال رفته باشم! حتی روزهایی که برای رسیدن به سرویس جامیمونم مجبورم از یه مسیری برم که زودتر برسم و اون مسیر دقیقا از مسیر ایشون میگذره و من هربار دوستدارم جا بمونم به بهانه ی یه سلام به اسمشون. تا امسال که خودم ازشون خواستم دعوتم کنن و ایشون هم قبول کردند و منت برسر من گذاشتند.

ساعت4و 40دقیقه روز یکشنبه بود که یه خبر خوش بهمون رسید و اون هم رسیدن یه مهمون بود،یه مهمون خاص برای مای مهمون که دیگه صاحبخونه شده بودیم! یه شهید گمنام! اگه قبلا مراسم تشییع شهدا رفته بودم،فقط رفته بودم؛مثل غریبه ها مثل فامیل های دور اون عقب و گوشه موشه ها میاستادم و بعدشم هم یه فاتخه و خونه؛ولی اینبار شده بودم فامیل درجه یک شده بودم زیر تابوت گیر.

اینبار دیگه مهمونیمون خیلی خاص شده بود؛ انگار میخواد منو خیلی عاشق تر از قبل کنه میدونه دلم پیشش گیره ولی انگار میخواد خیلی قرص و محکم پابندم کنه.دارم فکر میکنم چجوری میتونم رابطه ی ایجاد شده بین یادگاری یه دوست رو که با اسم ایشون یکی شده رو بنویسم؟ که فقط میتونم بگم این اتفاقی نیست.

عشق و دوستداشتن میتونه بین یک انسان و یک مکان هم اتفاق بیافته و من دیگه مطمئن شدم که عاشق شدم،عاشق یه مسجد که هم نام حضرت مادر.

تنها میتونم از خدا بخوام که لیاقت این عشق این محبت و این نسبت ایجاد شده ام با شهید گمنام رو داشته باشم و بتونم حفظش کنم.