و خدایی که در این نزدیکیست


گمان مبر که حسن(ع) بی ضریح است
کریم آل عبا هرچه هست بخشیده است ...

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

در زمان امام هادی(ع) شخصی نامه‌ای نوشت از یکی از شهرهای دور، نامه‌ای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟ حضرت در جواب ایشان نوشتند: 

«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک‏» 
لبت را حرکت بده، حرف بزن. بگو. ما دور نیستیم.

(بحارالانوار/ج53/ص306) 


باخوندن بعضی چیزا یهویی یه لبخندی رو لبت میاد از جنس آرامش به دنیایی می ارزه

تنتون سالم و لبتون پراز لبخندهایی از جنس آرامش




   - به سبک اینستاگرامی ها:


  

 

#تو انقدر داری که با یک نفس تموم غم هامو یکجا میخری

#حس های خوب #کریم ابن کریم  

#خدایا درد این عشق هارو زیادش کن 

#اتفاقهایی که اتفاقی اتفاق میشن

#مدافعین حــــرم 


نخوردیم نون گندم،دیدم دست مردم...

حس نوشتن نداشتم وقتش رو هم همینطور،یادم افتاد اینستایی ها اینجوری یه عکس میذارن با 4تا هشتگ که هیچ ربطی هم بهم ندارن و خودشون ربطش میدن،پست میکنن و کلی لایک و بحث و حرف و الی ماشالله ....

گفتم چه کاریه بنویسیم،مطلبو میگرن دیگه (کلا فکر کتم پایه ی اینستا هم همینه،مثل این داستان های بی انتها هرجور دلت میخواد برداشت میکنی)



   - و چه زیبا دعایت مستجاب شد:

اگه پیش نویسها رو بالا پایین کنم شاید تاحالا 7-8 تا پست براش نوشته باشم که منتشر نشده هربار که مینویسم، یه حسی مانع انتشارش میشه بعد هم میگم خب چه دلیلی داره بچه ها ناراحت بشن؟! بعد میگم خب مگه وبلاگ یوقتایی جای همین دردودلها نیست؟؟ پس چرا اون موقع ها که بود براش نذرمیگردی و ختم صلوات و التماس دعا مینوشتی؟! الان مگه چی شده؟! بعد دوباره دلم میگیره دوباره موسیقی وبش!! دوباره یاد دوباره خاطره دوباره دلتنگی و غصه و .... پیش خودم میگم به رسم احترام باید براش یه پست اختصاص بدی اون بود که از همون دلنامه تورو راه اندخت!!بعد دوباره دلم نمیاد که هیچ پستی با این عنوان براش بنویسم!!

یادمه یسری یه پست گذاشته بودم که:"وقتی تیک پیامهات دوتا نمیشه بیشتر نگران حالت میشم"اون روز یسری از بچه ها عاشقانه برداشت کرده  بودن بعدا ک براش تعریف کردم کلی خندید میگفت خوبه دیگه تو که جو دادن رو دوستداری...؛ بیست و دو -سه سال خاطره رو بخوای مرور کنی، نه حتی بخوای یه لحظه از ذهنت بگذرونی مخت داغ میکنه!!!حتی روزی که فوت کرده بود صورتشو نگاه نکردم نمیخواستم خنده های دوروز قبلش از یادم بره اما الان میگم کاش بوسیده بودمش... انقدر خانم بود و باوقار بود وقتایی که میرفتم پیشش اصن روم نمیشد ببوسمش با اکسیژنی که بهش وصل بود سختش میشد و من ناراحت،یا شاید اون ناراحت میشد و من سختم، ترجیح میدادم به روی خودم نیارم و خیلی عادی برخورد کنم!!

به هرحال که رفته و ماهم میگذرونیم با خاطراتش تلخ و سخت ... خدا همه رفتگان رو غریق رحمت بفرماید،صلوات.

*نوشته ی روی سنگ مزارش رو از بین نوشته های تووبش انتخاب کردن... حواسمون باشه چیا مینویسیم بعدا بدردبخوره حداقل اینجوری (البته دورز ازجون شماها بعد صدوبیست سال)






  - آموزه های دینـی:

من نمیدونم چرا یسری از این پدرومادرها یاد دادن احکام به بچه هاشون رو امیدوار میشن به همون آموزش پرورشی که یه درس داره ب اسم دین و زندگی که فکر میکنن دیگه تموم،عین 12سالی که تومدرسه بچه ها درس میخونن خیلی شانس بیارن یکی دوسالش یه معلم بدرد بخور گیرشون بیافته که واقعا مایه بذاره و اونچکه لازمه رو بگه وگرنه باقیش یا بخشیده میشه به درس ریاضی و فیزیک یا همون حفط و روخوانی چارتا بخش از کتاب!!

احکامی که میگم کلی نیستا من منظورم مواردی مهم از جمله شناختن و دونستن "حلال و حرام و نجس و پاک"!! مخصوصا گزینه آخر، زمانی بروز میکنه که طرف وارد زندگی میشه و مهمتر زمانی که بچه دار میشه و نمیدونه یا نمیتونه تشخیص بده؛ طرف پوشک بجه  رو عوض کرده بعد مثلا برای حفظ ادب و اینا چادرشو میندازه روپای بچه،بعد با همون چادر توخونه چرخ میخوره و ظرف میشوره و اون چادر خیس میشه و..!خب عزیزمن به هرحال که بعد تعویض پوشک بدن اون رطوبت خودشو داره خب این نم و رطوبت به چادر شما هم منتقل شده و نجس شده خب اینو تو باید بدونی!!! باید بدونی وقتی دندون بچه ات لق شد و افتاد و یه دستمال کاغذی بذاری روی اون دهن پاک نمیشه که باید  آب بکشی؛ باید بدونی وقتی شب توجای بچه ات بارون اومد باید ببری بشوریش، اون تشک رو هم بذاری تو آفتاب خشک بشه پاک نمیشه که ،آفتاب لباس رو که پاک نمیکنه باید بشوری آب بهش برسه.. ،،،، انقدر حرصم میگیره از این آدما بعد ادعاشون گوش عالمو کر میکنه! بعد پدرومادرشون فکر میکنن برای چرخوندن یه زندگی آماده اند خب این نکات و درسهارو باید بدونن باید بهشون یاد میدادید کتاب براشون میخریدید خودتون اهمیت میدادیدتا  از همه لحاظ آماده زندگی باشن خب...


   - هفت روایت خصوصی:

امام موسی صدر؛ خیلی درموردشون نمیدونم تنها همون مقدار شنیده ها از اطرافیان!! میدونید سبک نوشتن درمورد بزرگان و افراد خاص همیشه یجوری بوده که من نمیتونستم بخونم!یجورایی برام سقیل بوده سخت بوده! یه مدت قبل تبلیغ یه کتابی رو تویه وبی خوندم،تصویرکتاب رو که دیدم و متوجه شدم حجمش کمه(لعنت برهرنوع تنبلی) گفتم این خودشه بذار اینو پیدا کنم بخونم!اسم کتاب اضافه شد به لیست کتابهای درحال خرید،بالاخره موفق شدم و کتاب خریده شد،در چشم بهم زدنی یکجا سرکشیدم!

مقدمه یا درواقع معرفی کتاب از قلم خود نویسنده انقدر دلنشین بود که تا تهشو یروزه خوندم،فکر حتی اگه قطر کتابش هم زیاد بود با این قلم و سبک نوشتن و تعریف بازهم حتما یروزه میخوندمش!

میخواستم از نوشته ی پشت جلد کتاب عکس بذارم این فروشگاهای کتاب انقدر برچسب و کُدمُد بهشون میزنن نشد،


کلی از عکسها و اتفاقات موکب هنوز مونده و ننوشتم،دلم میسوزه که هیمنجوری موندن ..