موکب حدودا 15کیلومتری کربلا بود،بخاطر شرایط بدِجوی هنوز تکمیل نشده بود و ماهم بهمین علت چهار پنج روزتوکربلا مونده بودیم،آقایون صبح ها بندپوتین میبستن و میرفتن برای کمک توموکب و تکمیل کردن کارها و عصر برمیگشتن ماهم همچنان به کربلا گردیمون ادامه میدادیم!صبح که ماتازه از حرم برمیگشتیم و اصولا صبحونه امون روتوراه میل میفرمودیم باحلیم نذری و نون تازه و پنیر و گاهی هم هیچی،نهار هم دوباره توراه حرم از موکبها نذری میگرفتیم شام هم به همین صورت البته مسئولامون برامون غذا میاوردن اما ما این کار خودمون رو بیشتر دوست میداشتیم!یکی دوبار هم به بچه ها غذای حرم رسیده بود و میاوردن همگی باهم متبرک میشدیم!
فاسولیه(اگه درست گفته باشم)یچیزی شبیه قیمه است بدون سیب زمینی و باحضور لوبیا،این بین غذاهاشون بعد فلافل خوشمزه ترین بود!البته همه ی غذاهای اونا یه طعم مشترک داره اون هم بخاطر ادویه ایه که توهمه غذاها میریزن،فلافل هم که دیگه گل سرسبد بود با نون داغی که اسمشو نمیدونم که هرزمان هم دردسترس بود.
میگفتن غذاهای گوشتی مثل کباب نخورید یا اگه میخورید باآبلیمو باشه!آخه آدم دلش میومد یه همچین گوشت تازه ایی رو که کباب شده اون هم کبابی که مگس و پشه و فک و فامیلاش همه تستش کرده بودن رو نخوره؟؟نمیدونم ما گشنه بودیم یا واقعا دستپختشون خوب شده بود آخه خیلی خوشمزه میشدن!(سری قبلی که مارفته بودیم که حالا مثلاباکاروان بود و همه چی اوکی من یه هفته هیچی غذا نخوردم واقعا غذاهاشون بد بودحتی کباباشو یادمه انقدر چرب بود بوش حالتو بد میکرد حتی یکی دوبار از بیرون هم فلافل خردیم نشد بخوری اما ایندفعه حسابی خوشمزه شده بودن)ماهم کلی آبلیمو نثارش میکردیم و دولپی میخوردیم!دیگه روزهای آخر شبیه نخودلوبیا شده بودیم خبرنداشتیم توموکب چخبره!!
ظرفهای یبار مصرفشون هم خیلی نازک بود که اکثرا کفشون درمیومد هم خیلی کوچیک اما جالبه با همه کوچیکیش چقدر ماروسیرمیکرد!تازه یه حرکتی هم که زده بودن لیوانهای یه بار مصرفی بود که چای توش میرختن هرچند کم بود یعنی اکثرشون بازهمون استکانهای کمر باریک رو استفاده میکردن و همون نعلبکی های دور قرمز که شبیه نعلبکی های ننه جونها بود اما از اینکه لیوان خودتو بخوای بهشون بدی که ناراحت میشدن یا تاکید روی دوباره شستنش که بازخیلی بیشترناراحتشون میکرد،بهتر بود!
*میدونید که آب اونجا کمه(البته که اینجاهم کمه منتهی اونجا وخیم تر) و از منبع استفاده میکنن،وای از روزی که استفاده زیاد بشه و منبع خالی،یادمه یروز واسه سرویس بهداشتی دیکه رسما همه به مشکل خورده بودن یوقتیی هم دیگه مورد اضطراری میشد و رفتن تا سرویس های تومسیر یا حرم واقعا مقدور نبود،مسئولین امر تصمیم گرفتن با خونه روبروییمون(همون خونه خانم و آقای جوونی که تودوپست قبلی توصیف کردمش) مذاکره کنن اجازه بگیرن از سرویسی که توحیاط دارن بچه ها استفاده کنن قبول کردن منتهی اون سرویس مدنظر رو برای آقایون گذاشتن،گفتن آقاسید ناراحت میشه اجازه نمیده خانم ها بیان حیاط یه راه روی کوچیکی بود که ازاونجا پله میخورد به داخل خونه و توزیرپله یه سرویس دیگه داشتن و خانم ها یجوریی که آفتاب مهتاب نبینتشون به اون سمت راهنمایی میشدن!!
<*حالا که دارم میخونم نمیدونم این پاراگراف رو اصن چرا توضیح دادم؟؟ قصد اعلام سختی و نبود امکانات و شرایط بود اما چرا اینجوری؟کلی خودم خندیدم ولی پاکش نکردم.(درمصرف آب صرفه جویی کنید مجبورنشیم بریم خونه همسادیه>
سخت که بود و نبود،اما همه اش خوب بود حتی سختیاش!گذشت تا اینکه روزچهارشنبه که تاریخشو نمیدونم حدودای سه بعدازظهر کوله بار رو جم کردیم و شارع العباس رو ترک کردیم،عقب گرد به سمت عمود 1120!
مسیرشلوغ شده بود و ما حدودای یکی دوکیلومتر پیاده اومدیم تارسیدیم به چندتا مینی بوس برای مقصد موکب!
اینجا عمود 1120،موکب خدام الحسین،فصل جدیدی از یک سفر، یک تجربه، یک زندگی...