جایی خونده بودم زنهای عرب دلشون که میگیره غصه اشون که میگیره میرن حرم آقا و یه گوشه میشینن چادرشونو روسرشون میکشن و هی زمزمه میکنن"یا کاشف الکرب عن وجهه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین" دلشون آروم میشه عقده گشایی میکنن،میگن وقتی مریض دارن میان میذارن پای ضریح و میگن خودت میدونی،نه اینکه بخوان بی احترامی کنن نه، انقدر قلبا ایمان و باور دارن به باب الحوائجیت که وقتی برمیگردن دست پر برمیگردن، از تهران با خودم گفته بودم رفتی رسیدی مثل دفعه قبل نباشه اینبار اول میری حرم عباس بن علی. حدودای ساعت یک بود که وارد حرم حضرت علمدار شدیم.
البته این عکس رو ازدوستم گرفتم
ضریح اصلی سمت خانم هارو که بسته بودن و ما رفتیم سرداب(زیرزمین).یه جایی شبیه دارالاجابة مشهدالرضا با وسعت کمتری البته، اونجا اجازه میدادن خانم ها استراحت کنن!برعکس حرم امام رضا که حتی تو رواقها و حیاطها واسه خواب جون هم که بدی نمیذارن یه لحظه چشمات بسته بشه!البته که بخاطر احترام به آقاست اما اونجا میذاشتن که هیچ توحرم امام حسین بعد از کفشداریا(دقیقن نمیدونم اسم اون قسمت چیه)دوطبقه با امکانات پله برقی درست کردن مخصوص استراحت،اتفاقا یه روز برنامه ریزی کردیم یجوری بریم که توفیق خوابیدن تواون قسمت هم نصیبمون بشه (نمیدونم کار درستیه یا نه ولی آدم دلش میخواست دیگه)که البته دیر رفتیم و روی سرامیکها بابدبختی جا پیدا کردیم و واسه یه ساعت استراحت کردیم.
حسابی اون شب حرم خلوت بود،یه زیارت دلچسب و کسب اجازه، اصن میدونید حرم باب الحوائج یجورایی حس و حال جوونانه داره انگار بادوستات خونه ی یه دوست بزرگتر جمع شدی با همه رعایت ادب و احترام کلی هم صفا و صمیمیت هست و خودمونیت؛ ساعت دوونیم شده بود، توبین الحرمین هم دو سه تا گروه بیشتر نبودن با تمام دل بیقراریمون یکم پیش سینه زنها وایسادیم دل تو دلمون نبود،یجورایی میخواستیم همه چی باهم باشه،عجله داشتیم برای رسیدن به ضریح ارباب ولی هرقدم یه آرامش خاصی داشت این بهترین تضاد بی قراری و آرامش بود، برای دیدن ضریح جدیدشون هم که بی تاب (بخاطر همه توصیفاتی که دهه اول محرم تومستند ضریح دیده بودم).
وارد حرم حضرت ارباب شدیم
خب باید توصف وایسی تا به ضریح برسی دوتا نرده هست که سه تا صف درست میکنه کلی چشم دوختم به ضریح و نگاهش کردم،محشر بود، اُبهت مهربانانه ایی داشت ققط قسمت گوشه ی ضریح رو با شبکه های چوبی پوشش داده بودن که ترتیب و سرعت زیارت بیشتر باشه،هرچی صف کوتاه تر و نزدیکتر میشدم دل اضطرابیم بیشتر میشد!شرمنده ارباب بودم.. دیگه زیارت و انداختن امانتی ها توضریح ودعا و تحت القبه و ....
نمیخوام شماها اذیت بشید یا شاید خودم اذیت بشم دلم خیلی بد میگیره برای این خاطرات،بدتر اینکه این حس رو نمیتونم به همون کیفیت منتقل کنم دلم میسوزه! بخوام از توصیفات و کیفیت زیارت روزهای بعد بگم همین بس که هرچی میگذشت از شور زیارت کمتر و شعور زیارت بیشتر میشد،هرچی بیشتر میگذشت دسته ها بیشتر میشدن و نیمه شبهای حرم شلوغتر و حال و هوای اربعین بیشتر اون همه دل بیقراریا کمتر شده بود وعوضش دلشوره روز رفتن بیشتر ،رفتنی که معلوم نبود و هروز اعلام میکردن فردا حدودای ظهر!
ان اشالله که بزودی روزی همه امون بشه یادمه یه شب هم به نیت همه (تاجایی که یادم میومد اسم بردم و باقی هم گفتم همه اونهایی که میان وبم میومدن خواهند آمد نظر میذارن نمیذارن همه و همه ) روبروی ضریح حضرت علمدار یه دور تسبیح چرخوندم با ذکر یا کاشف الکرب..
نگید دل میسوزوند دل خودم الان خیلی داره میسوزه...ان شالله بحق این روزهای عید نصیب همه امون بشه بزودی زود.