************
وقایع تاریخی:
1-خوارزمی"
در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشتهاند که در روز هشتم
محرم امام حسین علیهالسلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین
امام علیهالسلام کلنگی برداشت و در پشت خیمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله،
زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب
ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه بن
زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه
میکَند و آب بدست میآورد. به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت
کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین علیهالسلام و یارانش سخت بگیر. عمر
بن سعد دستور وی را عمل نمود.1
2-
در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیهالسلام
اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند
بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن
به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس
چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفتهای و آب فرات را که حتی
حیوانات این وادی از آن مینوشند از آنان مضایقه میکنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من میدانم که آزار
دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفتهام و نمیدانم باید
چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به
خون حسین آلوده گردد، در حالی که میدانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی!
حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمیبینم که بتوانم از آن گذشت
کنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیهالسلام رساند
و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.2
3-امام علیهالسلام مردی از یاران خود بنام
"عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در
فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در
محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند
و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علیاکبر" را نزد خود نگاه
داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص
کرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیهالسلام که
فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: میترسم خانهام را
خراب کنند! امام علیهالسلام فرمود: من خانهات را میسازم. ابن سعد گفت: میترسم
اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که
در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن
زیاد بیمناکم و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمیگردد، از
جای برخاست در حالی که میفرمود: تو را چه میشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد
و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من میدانم که از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.3
4-پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامهای به
عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیهالسلام را رها کنند؛ چرا که
خودش گفته است که یا به حجاز برمیگردم یا به مملکت دیگری میروم. عبیداللّه در
حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و
نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند.4
مقاتل نوشته اند:
نوشتهاند تا اصحاب زنده بودند،تا یک نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان،برادر زادگان، برادران،عموزادگان به میدان برود.مىگفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفهمان را انجام بدهیم،وقتى ما کشته شدیم خودتان مىدانید.اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد.
آخرین فرد از اصحاب ابا عبد الله که شهید شد،یکمرتبه ولولهاى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.همه از جا حرکت کردند.نوشتهاند:«فجعل یودع بعضهم بعضا»شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خدا حافظى کردن،دستبه گردن یکدیگر انداختن،صورت یکدیگر را بوسیدن.
از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسى که موفق شد از ابا عبد الله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود ابا عبد الله در بارهاش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل،اخلاق،منطق و سخن گفتن،شبیهترین فرد به پیغمبر بوده است.سخن که مىگفت گویى پیغمبر است که سخن مىگوید.آنقدر شبیه بود که خود ابا عبد الله فرمود:خدایا خودت مىدانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مىشدیم،به این جوان نگاه مىکردیم.
نوشتهاند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس»5 به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مىکند. ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد،چند قدمى هم پشتسر او رفت.اینجا بود که گفت:خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مىرود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیهتر است.جملهاى هم به عمر سعد گفت،فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید:«یابن سعد قطع الله رحمک» 6 خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى.بعد از همین دعاى ابا عبد الله،دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت..
این طور بود که على اکبر به میدان رفت.مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظیرى مبارزه کرد.بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟-گفت:پدر جان«العطش»!تشنگى دارد مرا مىکشد،سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است،اگر جرعهاى آب به کام من برسد نیرو مىگیرم و باز حمله مىکنم.این سخن جان ابا عبد الله را آتش مىزند،مىگوید:پسر جان!ببین دهان من از دهان تو خشکتر است،ولى من به تو وعده مىدهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهى نوشید.این جوان مىرود به میدان و باز مبارزه مىکند.
مردى است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است،مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است.البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است.مىگوید:کنار مردى بودم.
وقتى على اکبر حمله مىکرد،همه از جلوى او فرار مىکردند.او ناراحت شد،خودش هم مرد شجاعى بود،گفت:قسم مىخورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چکار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند کشت.گفت:خیر.على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ کند.
در اینجا فریاد کشید:«یا ابتاه!هذا جدى رسول الله» 7 پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل مىبینم و شربت آب مىنوشم.اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد،اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم.اینجاست که جمله عجیبى نوشتهاند:«فاحتمله الفرس الى عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا»8
1- وقایع الایام، ج5، ص27؛ مقتل
الحسین، خوارزمی، ج1، ص244.
2-کشف الغمة، ج2، ص47.
3- بحارالانوار، ج44، ص388.
4-ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص82.
5و6- اللهوف،ص 47.
7-بحار الانوار،ج 45/ص 44.
8-مقتل الحسین مقرم،ص 324.