جدیدا یجوری شدم ، قبلا اگه سوژه ایی بود، خبری بود،حتی از دیدن های اتفاقی دوستام توکوچه خیابون از همه مینوشتم از تفکراتی که میشد درموردشون داشت، از ربط دادن های الکی یا واقعی اما الانا اینجوری شده که بیشتر میخوام حسم رو منتقل کنم اونم فقط در صدم ثانیه یعنی اگه اون حس بره دیگه لب تاب هم میره!
مثلا دیروز که سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا بود انقدر مولودی و تصاویر خوبی بدستم رسید دلم میخواست همه رو بذارم تووب اما وقت نبود گفتم بمونه آخرشب با یکم تاخیر، اما بماند همانا و نذاشتن هم همانا..
یا مثلا امروز غروب داشت مداحی حاج صادق تودیدار سپاهیا با رهبر رو پخش میکرد، عاغا دیدن تصاویر و مداحی همانا و احساس غرور و عزت پیدا کردن هم همانا،گفتم الان یه پست میذارم تپل اما موقعیت آماده سازی شام پیش اومد و باز هم ...
یا همین الان که داره بارون میاد چقدر آهنگها و مداحی های بارونی توذهنم مرور میشه و دلم میخواد این حس آروم رو بنویسم که چقدر هوا هوای آرامش بخش،
پنجره هارو باز گذاشتم صدای ضعیفی از بوق بوق کارناوال عروس هم به گوش میرسه و هرازگاهی پرده ی آشپزخونه با باد دست بهم میدن و یه دوری تو هوا میزنن ....
(تا اینجا رو نوشته بودم مامانم صدام زد که برم چایی بخورم،برگشتم دیگه نه از حس خبریه نه از صدای بارون فقط هوهوی باد مونده و دور دور کردنای پرده ی آشپزخونه،دلم نیومد پاک کنم )
بارون هم حس دل بازی داره هم دلگیری،مثل پاییز میمونه انقدر دوستش دارم که دلتنگیای غروباش کمتر اذیتم میکنه!
عه یاد بخش حضرت باران افتادمآ!!
چقدر بده که فراموش شده!! که بروز نمیشه این یعنی در عالم واقع هم به فکرش نیستم که هرازگاهی اون حس نوشتن براشون سراغم بیاد حتی حس سرچ کردن! بسنده کردم به دوتا دعای عهد و چندتا صلوات و چهارتا متن کوتاه کپی کردن توگروه ها که یعنی ماهم خیلی آره ...و این اوج خفت و خاری...
بینیم گرفته و بوی بارون رو نمیفهمم،پوست کلفت شدم و خُنکای هوای بارونی نوازشم نمیکنه!
چی بگم که میدونم...؛"بلکه انسان از وضع خویش آگاه است،هرچند در ظاهر برای خود عذرهایی بتراشد..*"
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود...*
![](http://bayanbox.ir/preview/3931751271468310919/580166-352288784860677-316875886-n.jpg)
*سوره قیامت آیه 14و15
**احسان جمشیدی