- یوقایی آدم یه متنی میخونه که دلش میخواد پشت پا بزنه به همه ی اونچکه بدست آورده بوده و یا در اندیشه بدست آوردنش.. اینکه میفهمی تو هم خدارو میخوای هم خرما که این فاجعه است،"خودتو یک رنگ کن"،میای اندیشه ات رو درست کنی اطرافیان اذیت میکنن،اطرافیانت رو همراه میکنی،جامعه اذیتت میکنه، جامعه رو با گور پدر حرف مردم درست میکنی نَفست اذیت میکنه....و امان از دست این نَفس که هرجور مهارش میکنی میبینی از یه جایی که خودت هم نمیدونی کجاست داره نشتی میده،این بین یکی میاد بهت تلنگر میزنه و تو میفهمی که منشاء نشتی کجاست و بعدش دوباره پتروس میشی واسه نَفست و انگشت میذاری روی اون نقطه،اصولا نشتی رو میگیریم اما چندروز دیگه یه جای دیگه،همه ی انگشتام کِرخ شده،کِش مکشی داریم،خوشبحال اونایی که خیلی خوب عایق بندی کردن ...
- میگن از الان انقدر پیام های محرم رو نفرستید دوماه فرصت داریم انوقت از اونور خسته میشیم،اما میدونید من میگم کل کیف عید به بدو بدو ها و خرید کردن ها و حساب کتاب های آخر سال و خونه تمیزکردناش وگرنه بعد سال تحویل میشه آّب رو آتیش،یا مثلا همین مراسمایی که میگیریم کل کیفش به همون رفت و آمدها و خرید کردنای قبلش وگرنه ذوقی نداره ،الان هم میگم کل ذوق و شوق محرم به همین خوش آمدگویی های محرم، به همین چشم انتظاریا و لحظه شماری ها، به همین سروصدای درست کردن ایستگاه صلواتی ها،به همین مغازه هایی که یه شبه جنسشون رو کردن ظروف یکبار مصرف، به همین مغازه هایی که پر شدن از پرچم های سبز و سیاه و زنجیر و تبل و سنج و .. است
مدتی هست که زخم دل من خورده نمک
از کس و ناکس و بیگانه شنیدم متلک
رَحمةُ الّٰله عَلَی الحُبَّ حُسینِ بنِ عَلی
سر ارباب سلامت،حرف مردم به درک
باز هم چشم به راهم که مُحرّم برسد..
بوی اسپند عزایش به مشامم برسد...
- گفتی به ناز بیش مرنجان مرا برو / آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست ...
- تیتر و pointها هیچ ربطی بهم ندارن ... تیتر یه بخشی از متن حسین پناهی که شاید اینجوری بهتره:"گاهی همه ی حرفها را باید زد ...."