و خدایی که در این نزدیکیست


گمان مبر که حسن(ع) بی ضریح است
کریم آل عبا هرچه هست بخشیده است ...

برای نوشتن از افکارت که بعضیاشون رو بی وضو نمیشه روی کاغذ آورد باید تسلط داشته باشی،باید توسکوت فکر کنی تا خون به دایره لغاتت برسه!برای رسوندن منظورت به زبان نوشتاری گاهی کم میاری و پشیمون میشی از نوشتنش و مجبوری دستتو رو بک اسپیس نگه داری تا برسی به یه صفحه ی سفید! یوقتایی هم بلعکس انقدر مینویسی و مینویسی تا تهش به یه مطلبی برسی وگاهی هم توضیح میدی ننوشتنات رو، مثل الان!

گاهی انقدر برنامه داری که برای اجراشون فقط و فقط زمان لازمه، حتی هرچقدر هم تلاش کنی، بقولی هرچقدر خودتو بکشی که یکم سریعتر اتفاق بیافته، بازهم بی نتیجه است، انگار باید تکیه بدی به یه راکِ قدیمی که صدای قیژقیژ بده و با هرتکونی یه خطی به برنامه هات بخوره!

گاهی به خودت میای که اصلن هدف این نوشتنات چیه؟ اینکه یکی بخونه و تاییدش کنه و یکی بخونه و ردش کنه؟ یا نه هدفت خالی کردن ذهنِ پر از حرف خودته که بازهم حرفش به حقش نمیرسه! و این انگشتای توئه که با هدفِ بی هدفی روی صفحه کلید میچرخه و میچرخه و میچرخه ...

گاهی بارهای بار رفرش میکنی اما باسکوت،گاهی دوستداری خوش خیال باشی و به محال بودن محال فکر کنی!

گاهی دوستداری نظراتتو ببندی و یه سکوت و یه آرامش برای بازدید کننده ات ایجاد کنی که تواین دنیای وانفسای کامنتها با  خیال راحت یه وب رو باز کنه و بی کامنت و دراوج سکوت ذهنی مجازی وبت رو ببنده! شاید برای یکی سخت باشه این کار،شاید درکش برای نداشتن عذاب وجدان مجازیش گذاشتن کامنتی باشه یا حتی تبسمی ولی تو به آرامش مجازیی فکر میکنی که ایجاد شده در ناخودآگاه ذهن مجازیی ها!